ارادت به حضرت ابوالفضل العباس( ع)

مرحوم علامه تهرانی در کتاب معاد شناسی خود می نویسد:
از شخص موثقی شنیدم که می گفت:روزی یکی از معممین برای عیادت مرحوم علامه امینی در منزل موقت ایشان که در منطقه پیچ شمیران تهران بود رفته بود.
علامه امینی ( ره) سخت مریض و به پشت خوابیده بودند.
آن شخص ضمن احوالپرسی و صحبت از آقا سوال کرده بود:
اگر انسان به حضرت عباس علیه السلام علاقه و محبت نداشته باشد به ایمان او صدمه می خورد؟
علامه متغیر شده و با آن حال نقاهت نشستند و گفتند:به حضرت ابوالفضل علیه السلام که سهل است. اگر به بند کفش من که نوکری از نوکران حضرت ابوالفضلم علاقه و محبت نداشته باشد از این جهت که نوکرم ، والله به رو در آتش خواهد افتاد!

مخالفت با هوای نفس

در مجلسی، مرحوم ملا عبدالله تستری از مرحوم مقدس اردبیلی مسئله ای را سوال کرد. مقدس فرمود : بعدا» می گویم .
پس از اتمام مجلس دست تستری را گرفت و از مجلس بیرون آورد. و رفتند به صحرا و در انجا جواب مسئله را شرح داد.
ملا عبدالله گفت: چرا این مطالب را در مجلس نفرمودید .
مقدس فرمود: اگر در آنجا در حضور مردم صحبت می کردیم شاید مایه نقصان من و تو می شد چون هر یک خواهان پیروزی خود بودیم و این نفس سرکش استفاده سوء می نمود و از شائبه ریا و خود خواهی خالی نبود و گناهکار می شدیم ولی الآن در این بیابان جز من و تو و خدا کسی اینجا نیست ریا و شیطان و نفس هیچ گونه دخالتی ندارند .

بخشش سید رضی
سید رضی علیه الرحمه کتابهای زیادی از کسی به ده هزار دینار خرید.
وقتی آنها را به منزل آورد و کتابها را نگاه می کرد دید در حاشیه یکی از کتابها، فروشنده یک بیت شعر نوشته که مضمون آن این بود که من محتاج بودم و احتیاج مرا ناچار کرد که کتابهایم را بفروشم.
تا سید این مطلب را فهمید تمامی کتابها را به خانه فروشنده حمل کرد و قیمت آنها را هم به او بخشید.

کوشش در تحصیل علم تا دم مرگ
شخصی با حال آشفته به حضور حضرت علی علیه السلام رسید عرض کرد: احساس می کنم که تا ساعتی دیگر خواهم مرد.
فرمود: مرگ بیمی ندارد همه می میرند.
عرض کرد: در این ساعت چه کاری کنم؟
فرمود: تحصیل علم کن!

بیهوشی در پای درس
در پاورقی کتاب تعلیم و تعلم صفحه 76 آمده است:
از شادروان استاد جلال همائی نقل شده که در مصاحبه رادیوئی می گفت: من با مرحوم آیه الله حاج شیخ هاشم قزوینی که از اساتید حوزه علمیه مشهد بود در دوران جوانی در اصفهان همدرس بودیم روزی در اثنای مباحثه ناگهان حال ایشان منقلب شد و بیهوش بر زمین افتاد .
ما با وحشت و اضطراب طبیبی را به بالین او آوردیم ، طبیب پس از معاینه لازم دستور داد به او شربت قند دادیم خوشبختانه مفید واقع شد بیمار چشمان خود را باز کرد بلافاصله کتاب را برداشت و پرسید از کجا ماند؟!
جالب تر آنکه طبیب چون از حجره بیرون رفت مرا با اشاره به نزد خویش طلبید و محرمانه به من گفت بیهوشی شیخ از گرسنگی است هر چه زودتر غذائی به او برسانید .
چون ما تحقیق کردیم معلوم شد دو روز بوده ایشان غذا نخورده بود

 

 

 .